# به وقت مراقبه
16 اسفند 1402 توسط فخرالسادات ذبحي
آرام آرام چراغهای شهر رو به خاموشی می روند…
وپلکهای شهر آماده خوابی عمیق وسنگین می شود…
و غوغا وجنب وجوش انسان خودرا به سکون وبیهوشی
می دهد…
وتاریکی وظلمت وخواب پرده برعالم می کشد…
درانتهای فصل تاریکی فانوس به دست کتابی را مرور
می کنم وبادست دیگرم آرام دانه های تسبیح رابه
سخن می آورم…
نگاه کن باران می بارد …
انقدر شیرین است نامش…
که چشم حیا می کند ازشنیدن نامش ابر بهارنشود
واینک من وچشم ودست وزبانم همه باهم در انتهای شب
به وقت مراقبه رسیدیم…
دلم ارام شد…
کامم شیرین شد…
وقتی گفتم الهی العفو….